گزارش برنامه صعود به قله پلنگچال
به نام خدا
نام برنامه: صعود به قله سی و سه چم و بازارک
همنوردان شرکت کننده: عالم کلانی، حمید رضا رحیمی، شهرزاد علیپور، ساجده، مریم شیخ، فرزاد صادقی، ملیکه عمرانی، علی شادان، مریم فخاری زاده، مهدی فخاری زاده، مهدیس کرمی (آبی)، ساسان آریا، حسین هاشمی، حسین سلیمی
سرپرست برنامه: حمیدرضا رحیمی
زمان برنامه: ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
نویسنده: ساسان آریا و شهرزاد علیپور (بخش صعود)
با توصیه و اخطار جدی حمیدرضا رحیمی درمورد کرامپون(یخ شکن) و پانچو برای احتمال بارش باران دوستانی که لوازم مورد نیاز رو نداشتند تهیه کردند.
ساعت ۵:۳۰ صبح روز جمعه ۱۰اردیبهشت همگی با چند دقیقه تاخیر در آریاشهر جمع شدیم و با یک دستگاه مینی باس که از قبل حمید زحمت هماهنگی اون رو کشیده بود به سمت جاده سولقان حرکت کردیم.هنوز خورشید طلوع نکرده بود که به منطقه شهران رسیدیم و به ابتدای جاده سولقان وارد شدیم.بچه ها همه پر انرژی بودند و از فرزاد ممنونم که این انرژی مارو ۲ برابر میکرد.
حدود ساعت ۷ صبح شده بود که کنار امامزاده داوود، پایین تر از کلانتری محدوده، از ماشین پیاده شده و مشغول بستن گتر ها ، تنظیم کردن باتوم ها ، و خوردن کمی شکلات یا شیرینی قبل از صبحانه شدیم.
بعد از نرمش دادن من به بچه ها، حرکت با سرقدمی حمید شروع شد. نسیم صبحگاهی پوست بدن تک تک دوستان رو نوازش میکرد. همه ما شاد و پر انرژی بودیم و خوشحال از این که یه تجربه تازه منتظر ما خواهد بود. از کنار مغازه هایی که هنوز شروع به کار نکرده بودند و از کنار شهر بازی کوچکی رد شدیم و فرزاد دیگه شروع به گرفتن عکس از بچه ها و منظره ، کرده بود( ازش ممنون هستیم). از کنار رودخانه ای که حاصل آب شدن برف کوه ها بود از منظره لذت می بردیم و دوستان بدون مشکل جسمی و فنی به مسیر ادامه می دادند.
کم کم سر قدمی به عالم وگذار شد و حمید در اواسط صف در بین بچه ها بود. ته قدم هم شهرزاد و و جلوتر از شهرزاد من به ادامه مسیر پرداختیم. به آبشاری رسیدیم که ادامه ی مسیر در طرف دیگر رودخانه در انتظار ما بود. بچه ها بخاطر این که در رودخانه سنگ چین و راهی برای عبور از رودخانه وجود نداشت به دنبال راه می گشتند. حسین هاشمی کمی جلوتر رفت برای پیدا کردن مسیر که متاسفانه اون هم به نتیجه ای نرسید. من به حمید پیشنهاد دادم که از روی برف هایی که قسمتی از رودخانه رو پوشانده بودند به صورت تکی و با قدم های آروم عبور کنیم و حمید موافقت کرد.
بعد از رد شدن عالم و شهرزاد که آخرین نفرات بودند، بقیه ی راه با سرقدمی عالم و ته قدمی من ادامه یافت. کمی بالاتر، کنار رودخانه به یک سطح نسبتا مسطح برای خوردن صبحانه رسیدیم و مشغول خوردن صبحانه شدیم. حسین هاشمی که از قبل برای کنفرانس در مورد کیف کمک های اولیه خودش رو آماده کرده بود، به توضیح این موارد برای بچه ها پرداخت. بعد از توصیه های حسین به مسیر ادامه دادیم و بعد از رسیدن به انتهای دره قرار شد که شیب دره رو شکسته و به یال برسیم و از اونجا به قله صعود کنیم. تا رسیدن به اینجا هیچ برفی زیر پایمان نبود اما وقتی وارد شیب شدیم کم کم پاهایمان روی برف چند میلیمتری رفت.
بچه ها بدون مشکل به حرکت خود در شیب تند ادامه دادند. ضخامت سطح برف بیشتر و بیشتر میشد و میلیمتر کم کم جای خودش رو به سانتی متر میداد. حدودا ۲۰ دقیقه از وارد شدنمان به برف و شیب تند میگذشت که پای مریم فخاری سر خورد و من و مهدی فخاری اون رو گرفتیم که یکی از باتوم های مریم هم آسیب دید. خوشبختانه مساله خیلی جدی نبود و به مسیر ادامه دادیم.
همینطور که پیش میرفتیم کم کم سانتی متر هم جای خودش رو به متر میداد. کم کم تا بالای زانو در برف فرو میرفتیم و ادامه ی مسیر دشوار تر میشد. من و حمید جلو افتادیم تا برف کوبی کنیم ولی به دلیل حجم برف، تصمیم گرفتیم تونل درست کنیم تا بقیه دوستان بتوانند عبور کنند و به مسیر ادامه بدند که کمی جلوتر سایر دوستان (علی شادان، حسین سلیمی، مریم شیخ و فرزاد صادقی) هم به کمکمون اومدند و هر چند متر سرقدم رو تعویض میکردیم که کسی خسته نشه. بعد از کلی برف کوبی به تعدادی خار و بوته و شن رسیدیم. کمی استراحت کردیم و حسین سلیمی شروع به کنفرانس خودش درباره ارتفاع زدگی کرد.
هوا عالی بود و خورشید از پشت ابرها به ما چشمک میزد. بچه ها از این حجم برف در این فصل حیرت زده، غافلگیر و کلافه شدند. من زیر لب خدا رو سپاس میگفتم که این هم یه تجربه دیگه شد برای من و دوستان و فهمیدیم که نه فقط در کوهستان، بلکه در تمام مراحل زندگی به هیچ عنوان نباید هیچ چیز و هیچ کس رو دست کم گرفت.
بالاخره حدودا ساعت ۱۱ به جایی رسیدیم که تونستیم کمی استراحت کنیم. بچه ها بخاطر حجم زیاد برف، بین رفتن به قله و برگشتن به پایین دو دل بودند. بعد از کمی استراحت و خوردن تنقلات، حمید به همراه علی شادان و حسین سلیمی جهت بررسی مسیر رفتند و قرار شد که نتیجه قطعی این که به مسیر ادامه خواهیم داد یا نه رو با بیسیم بهمون اطلاع بدن. من از این فرصت برای کنفرانس خودم درباره سرمازدگی و خفگی استفاده کردم که خودم راضی بودم.
چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که حمید خبر داد کوله ها رو همونجا بذارید و به مسیر ادامه بدید. مهدی و من اعلام کردیم که قادر به ادامه مسیر نیستیم. مهدی به علت همراه نداشتن کفش مناسب و من بخاطر مشکلات جسمانی که در طول هفته برام پیش اومده بود. خلاصه ۹ نفر بقیه راه افتادن و ما برای اونها آرزوی موفقیت میکردیم.
حدودا ۱۰ دقیقه ای نگذشته بود که شهرزاد اعلام کرد مریم فخاری داره برمیگرده و من هم تا اواسط راه دنبالش رفتم و کمکش کردم تا برگرده. پاهای مریم کمی سرد شده بود. وقتی که برگشت تعداد ما ۳ نفر شد و به خوردن تخمه، خربزه و چای مشغول شدیم که از بیسیم صدای حمید اومد که میگفت آبی داره برمیگرده و بیا دنبالش. من به دنبال آبی تا نزدیکی های یال رفتم و اونجا هم همچنان برف تا بالای زانوی من میرسید. از دور دوستان خودم رو میدیدم که در مسیر قله با انرژی و انگیزه قدم برمیداشتند و براشون آرزوی موفقیت میکردم. به آبی رسیدم و اونو به پایین آوردم. پاهای آبی هم بی حس و کمی سردشده بود و البته خودش هم کمی سرمازده شده بود.
کمکش کردم تا بیواک کنه و کمی بخوابه و همین که چشم هاش رو بست خوابش برد. من و مهدی و مریم هم چای میخوردیم و به خوردن تنقلات مشغول بودیم و از منظره لذت میبردیم که حمید اعلام کرد مریم شیخ هم داره برمیگرده ولی نمیخواد بیای دنبالش و ما منتظر مریم موندیم. بعد از این که مریم رسید وضعیتش رو ازش پرسیدیم. مهدی از خیسی و سرمای پاهاش کلافه شده بود و مریم یه جا نشسته بود و آبی هم به خواب عمیقی فرو رفته بود که مطمئن بودم با صدای توپ هم از خواب بیدار نمیشد. مریم شیخ هم چند قدم با من فاصله داشت و مثل من نشسته بود و به منظره خیره شده بود. بعد از این که آبی از خواب بیدار شد صدای حمید از بیسیم اومد که با شادی و نشاط فراوان میگفت ما به قله رسیدیم. هیجان و شادی حمید رو میتونستم تصور کنم که باعث شادی ما ۵ نفرمیشد. وضعیت زمان حدودی فرود اومدن گروه رو ازش پرسیدم.
ساعت ۲ بود که گروه در مسیر فرود از قله بود و حدودا ۱ ساعت بعد گروه دوباره به ما ملحق شد.
متن ارسالی شهرزاد و شرح مسیر صعود
در طول مسیر با شیب های تند رو به بالا مواجه شدیم و سرعت گروه رو سربالایی ها کم کرده بود.سر یال برف نداشتیم ولی در انتهای مسیر مجدد پاکوبی داشتیم که حمید و علی شادان زحمتشو کشیدند.حدود ساعت ۱:۳۰ به قله پلنگچال رسیدیم و قله سی و سه چم و بازارک پوشیده از برف زیر نور آفتاب خودنمایی می کرد و همه با حسرت به آن نگاه می کردیم و در دل می گفتیم که ای کاش زمان کافی برای صعود داشتیم!!با نظر سرپرست برنامه و تجربه های پیشین، برنامه به همان قله پلنگچال اکتفا داده شده وپس از عکسبرداری و کمی استراحت، از همان مسیر رفت، برگشتیم. مسیر برگشت بیشتر شن اسکی بود و با سرعت بیشتری برگشتیم و نزدیک ساعت ۳ به دیگر اعضای گروه ملحق شدیم..
تصمیم بر این شد که کمی پایین تر به خوردن ناهار مشغول شیم. با سرقدمی حمید و ته قدمی من گروه حرکت کرد. خوشبختانه در مسیر بازگشت تونستیم از پاکوب های قبلی خودمون استفاده کنیم و مسیر برگشت برامون راحت تر شد. بچه ها گاهی بخاطر خستگی آهسته زمین میخوردن و سر میخوردن. فاصله ی حمید و عالم و مریم شیخ کم کم با بقیه گروه بیشتر میشد. با زمین خوردن شهرزاد، من بیشتر حواس خودمو نسبت به بقیه گروه جمع کردم.
داشتم با حمید مخابره میکردم که دیدم آبی داره روی یخ ها سر میخوره و اگه فرزاد نبود معلوم نبود آبی تا کجا سر میخورد. ما به حرکت ادامه میدادیم و بچه ها یکی بعد از دیگری روی برف ها سر میخوردند و من کلافه شده بودم. بالاخره کم کم از مسیر برف متری خارج شدیم و وارد برف میلیمتری شدیم و کم کم به محل خوردن صبحانه نزدیک شدیم تا این بار، ناهار بخوریم. ساعت حدودا ۵ بعد از ظهر بود و ما حدودا ۹ ساعت پیش درست در همانجا داشتیم صبحانه میخوردیم و آماده ی یک صعود عالی بودیم. بعد از خوردن ناهار شهرزاد و آبی و تعدادی از بچه های دیگه زودتر از ما راه افتادند و زمانی که ما به اون ها ملحق شدیم در کنار کافه ای کنار همان شهربازی بود. از بازارچه ای که صبح در مسیر صعود تعطیل بود عبور کردیم و نهایتا حدود ساعت ۷ سوار ماشین شدیم. بچه ها خسته بودن ولی مثل صبح سرحال و شاداب بودند.
برنامه ما به علت ترافیک سنگین در مسیر بازگشت ساعت ۱۰ شب به اتمام رسید.
بابا ایول دارین همتون ،خسته نباشید به هاشمی و شهرزاد خانم ،بخدا من پام شکسته امسال خیلی چیزارو از دست دادم ،ایشلا همیشه شاد وخرم باشید.
مرسی از ساسان و شهرزاد بابت گزارش عالیشون
یاد تونل درست کردن ها بخیر 🙂